موضوع: "محرم ماه حزن آ ل الله"

معرفی شهدای کربلا

شهیدان پیشاهنگ

السلام علی مسلم بن عقیل بن ابیطالب

مسلم، پیشاهنگ شهیدان و سفیر ابا عبداللّه الحسین(ع) به کوفه است. او پسر عموی ابا عبدالله است. مادرش(علیّه) یا (حلیه) از زنان آزاد نبط و احتمالاً نژاد ایرانی داشته است.
مسلم همراه امام حسین از مدینه به مکه آمد و شاهد نامه نگاری کوفیان و دعوت آنان از امام برای رفتن به کوفه بود.
در 15 رمضان، وقتی آخرین نامه های کوفیان رسید، امام، مسلم را مأور و سفیر خود کرد تا به کوفه برود و زمینه و شرایط را آماده کند.
سفیر رشید امام حسین، بر فراز دارالاماره به امام سلام می دهد و در حالی که تشنه است. سر از بدنش جدا می کنند و تن مطهر او را به میان بازار کفاشان می افکنند و سپس وارونه بر دار می آویزند.
مسلم امین و رشید، فصیح و بلیغ، مدیر و کارآمد، چالاک و شجاع، دین شناس و صاحب فضایل و مکارم اخلاقی بود. در هنگام شهادت تقریباً 48 ساله بوده است.
السلام علی هانی بن عُروه مَذحِجی
در روزگار جوانی همنشین پیامبر بودی، همواره با تبسم به تو می نگریست و با نگاهش تو رامی ستود. راستی چه رازی در این نگاه بود که تو را از دیگر یاران شاخص و ممتاز می کرد؟ از پیامبر شنیده بودی «علی حق است و حق با علی است» پس هرگز جز بر مدار علی نچرخیدی و از صراط مستقیم ولایت جدا نگذشتی.
هنگامیکه غلام ترک ابن زیاد شمشیر را فراز سرت آورد، به یاد سخن مولایت علی افتادی و به کربلا سفر کردی.
شمشیر فرود آمد: «السلام علیک یا ابا عبدالله» خون فواره زد، سه روز بعد از شهادتت دوشیر زن شبانگاه بدن پاکت را به خانه بردند و در نیمه شب در کنار مسجد اعظم کوفه به خاک سپردند؛ این دو زن یادگار دو شهید بزرگ بودند: روعه همسر باوفایت و همسر شجاع میثم تمار.
درود بر تو باد که جوانی ایت در کنار پیامبر و پیری ات به دفاع از فرزند پیامبر گذشت.
السلام علی عَبد الله بنِ یُقطُر
تو در هوای حسین بالیده ای، بهار عمرت با حسین شکفته است و 57 سال هم نفس آفتاب بوده ای و اکنون همسفر حسینی تا آفتاب گرمابخش وجودش را پاس بداری. اندک اندک به کوفه نزدیک می شوید که ناگهان سایه هایی سیاه شما را در بر می گیرند. سوارانی که لحظه به لحظه نزدیک تر می شوند، در محاصره قرار گرفته ای. به سرعت نامه را پاره می کنی تا نامحرمان نشان محبوب را نخوانند. دستگیر می شوی.در دارالاماره، عبید الله تهدید می کند که نام ها و نشان های نامه را باز گویی و تو نمی گویی. پیشنهاد دیگری می دهد که بر منبر، خاندان علی را ناسزا بگویی تا بعد درباره ی تو تصمیم بگیرد. تو بافراست، نیرنگ ابن زیاد را از چشم هایش می خوانی. می پذیری. تو را با دستان آزاد و بدون زنجیر به مسجد می آورند. همه منتظرند و تو شروع می کنی.«بسم الله الرحمان الرحیم. مردم من سفیر حسینم، پسر پیامبر، فرزند علی و زهرا، وی هم اکنون در راه است. برخیزید و به استقبالش بشتابید. عبید الله و یزید دوزخ متحرکند. فرزندان دست آموز شیطانند. به این شقاوت و شرارت تن ندهید. من سفیر پسر پیامبرم».گزری سنگین از کناره ی منبر برسرت می نشیند. چشمانت سیاهی می رود و فرو می افتی.
در زیارت رجبیه امام زمان (ع) سلامت می دهد: السلام علی عَبد الله بنِ یُقطُربن رَضیع الحسین(ع)
السلام علی عَباسِ بن جَعدِه جَدَلی
مسلم از خانه ی هانی بیرون آمده است. سپاه می آراید و رزم با عبید الله را تدارک می بیند. مسلم، سپاه را آماده کرد. آخرین پرچم، دستانی علم گیر و مردانه و نبرد آزموده می طلبید و سرانجام « عَباسِ بن جَعدِه جَدَلی »، مرد پنجاه ساله ی قبیله ی جدیله، پرچم تیره ی مدینه را به کف گرفت. نزدیک دار الاماره با عباس بن جعده بیش از سیصد تن همراه نمانده بود. در سیطره ی ترس و وحشت و تهدید، مسلم تنها شده بود. عباس نزدیک دار الاماره جز معدود یارانی نداشت. به فرمان عبید الله بزرگان کوفه پرچم های امان برافراشتند. اندک یاران باقی مانده نیز گسستند. فرمان تعقیب همراهان و سربازان مسلم، به ویژه فرماندهان و پرچم داران صادر شد. پس از یک هفته جاسوسان مخفیگاه عباس را یافتند.
عباس در زنجیر، آرام و صبور و بی هراس پیش می آمد. دار، آماده شد. پرچم دار غیور کوفه، در محاصره ی نگاه های تهی از حمیت و غیرت کنار گورستان کنده متوقف شد. فرمان تازه رسیده است که به جای به دار آویختن، در مقابل نگاه مردم، با شمشیر سر از تنش جداشود.دست بر سینه نهاد و صدای گرم او با بغض فرو نهفته در سینه، فضا راپر کرد: السلام علیک یا اباعبدالله، بنفسی انت یا مولا! شمشیر جلاد فرو رفت و فرود آمد. خط خون او نرم و آرام به همان سویی راه سپرد که پیش تر سلام عاشقانه اش راه سپرده بود.
السلام علی عَبدِ الله بنِ حارثِ نوفِلی
عبد الله که با کام پیامبر گشوده بود در همان سال های نخستین کودکی با اشتیاق به خانه علی(ع) می آمد تا از شخنان و سیرت پیامبر بشنود. سال های غربت علی(ع) با کودکی، نوجوانی و جوانی عبدالله همراه بود. در 34سالگی قاضی مدینه شد. روزی که عبیدالله به کوفه می رفت، عبدالله بم حارث نوفلی را نیز همراه کرد. او و شریک بن اعور با قلبی شعله ور از نفرت نسبت به پسر زیاد، بیماری را بهانه کردند. در راه خود را از اسب انداختند تا شتاب عبیدالله را بکاهند. اما فرزند زیاد بی اعتنا و عجول خود را به کوفه رساند.
تلاش شریک بن اعور برای قتل عبیدالله در خانه ی هانی بی نتیجه ماند.مسلم بن عقیل تن به کشتن عبیدالله به نیرنگ و ترور نداد. شریک دو سه روز بعد در کوفه در گذشت.مسلم بن عقیل، پرچم مبارزه با عبیدالله را برافراشت، مختار با پرچم سبز، و عبدالله بن حارث نوفلی با پرچم سرخ و لباس ارغوانی کنار خانه عمربن حارث،آماده ی نبرد با عبیدالله شد. دریغ و درد که رشته عهد کوفه سست و لرزان بود. دو پرچم دار تنها شدند. عبیدالله فرمان دستگیری شان را صادر کرد. روز بعد عبیدالله فرمان داد میان قبیله اش ببرید و گردن بزنید. عبدالله نفس تازه کرد و به نرمی سرود: السلام علیک یا ابا عبدالله. شمشیر فر رفت و فرود آمد. خون فواره زد و در میان فواره ی خون، همچنان پژواک صدای عبدالله بود که السلام علیک یا اباعبدالله…
السلام علی عُماره بن صَلخَب اَزدی
روزی که مسلم بن عقیل به کوفه آمد، در انبوه استقبال کنندگان، جوانی خوش قامت، شجاع، فداکار، بصیر و سوارکار از قبیله ی ازد که سی بهار از عمرش سپری شده بود نیز دیده می شد که با شور و شعف خود را به مسلم نزدیک می کرد.
اما دیری نپایید که گروه گروه گسستند و از گرد مسلم پراکنده شدند. در چنین هنگامه ای، عماره با خودمی گفت و می گریست. چه زود کوفه از بیعت و ازدحام خلوت شد. چه زود کوچه های «ما حسین را می خواهیم» به «امر، امر عبیدالله است» تبدیل شد. بعد از این چه خواهد شد؟
اینک نوبت دستگیری مبارزان رسیده بود. عماره گریخت. تعقیب و گریز ادامه یافت و وی را دستگیر کرد. عماره، دو روز در زندان بر غربت مسلم و فردای حسین گریست.
روز یازدهم ذی حجه او را از زندان بیرون آوردند و به میان قبیله اش آوردند. جلاد شمشیر کشید و عماره سرود: السلام علیک یا ابا عبدالله السلام علیک یا رسول الله. تیغ فرا رفت و فرود آمد. عماره بر خاک افتاد.هنوز چشمان را نبسته بود که آخرین آوا از حنجرش تراوید: فداک جسمی و دمی یا ابا عبدالله!

یاد من


شیعتی مَهما شربتُم من ماءٍ عذب ٍفاذکرونی

                                         آو سمعتُم من شهیدٍ آو غریبٍ فاندبونی


 ای شیعه هرچه آب گوارا می نوشید مرا یاد کنید

                          یا  شنیدید از شهیدی یا غریبی برای من ندبه کنید

 

عظم الله أجورنا و أجورکم بمصاحب الحسین (ع)

 

                                                                                             از طرف خانم ابراهیمیان طلبه عرب زبان پایه دوم

السلام علیکم یا اهل البیت النبوه

 

 

سلام ما بر خانواده ای که در تیر رس مصائب، نه تنها فرو نریختند، بلکه


شعله ور تر شدند و گوهر انسانی خود را با صیقلی افزون تر به بشریت


عرضه کردند، تا شیعه هیچ گاه در راه متوقف نشود. آیا از خاندان هدایت


چیزی جز این انتظار بود؟

 

 

                                                                                منبع: کتاب کربلا مبارزه باپوچی ها

                                                                                نوشته ی اصغر طاهر زاده

http://www.ashoora.biz/mazhabi-projects/clock/pishnamayesh/2mahdi/1.jpg